صبح دلش درد میکند علت را باهم بررسی میکنیم و راههایی که ممکن است حالش را بهتر کند امتحان میکنیم.
در همین حین میگوید که من امروز مدرسه نمیرم! و وقتی امیدواری میدهیم که حالش بهتر خواهد شد و به مدرسه هم میرسد میگوید شما منو درک نمیکنید!
وَر مشکوک مغزم میگوید: دارد بهانه میآورد مدرسه نرود. کوتاه نیا!
وَر منعطفم میگوید: حالا یک روز هم نرود مدرسه. چی میشی؟
وَر منطقی میگوید: تازه هفته دوم است که مدرسهاش باز شده، راه مدرسه نرفتن را یاد بگیرد هر روز همین بساط است.
وَرهای دیگر هم میآیند و نظرشان را میگویند چای قند پهلویشان را میخورند.
حالا حالش واقعا بهتر شده و به نظرم میتواند به مدرسه برود. اما جلسه میگذاریم. ساعت را نشانش میدهم و میگویم تو همیشه ساعت دوازده تعطیل میشوی و خیلی زود به خانه میرسی و میتوانی طبق قراری که داریم کارتن تماشا کنی، با تبلت بازی کنی و با هم خوراکی بخوریم و ناهار و . .
من درک میکنم که امروز مریض هستی و نمیتوانی به مدرسه بروی تا با دوستانت بازی کنی. اما مدتی که در خانه هستی باید در اتاقت استراحت کنی و شاید دارو بخوری و سوپ هم برایت بپزم. و تا ساعت دوازده که بهتر شوی امکان تماشای کارتن یا بازی با تبلت نیست. حالا میتوانی کمی فکر کنی و تصمیم بگیری.
فکر میکند و میگوید که به نظرش حالش بهتر است و میتواند به مدرسه برود و با شوق لباسهایش را میپوشد و انگار نه انگار که تا نیم ساعت پیش داشت ناله میکرد با خوشحالی از خانه میرود.
وَر نگرانم میگوید: بچه را فرستادی رفت، اما اگر در مدرسه دوباره دلش درد بگیرد چه؟
میدوم دنبال پسر و میگویم هر مشکلی داشتی میتوانی به مربیات بگویی. اگر لازم شد با من تماس میگیرد.
میگوید حتما و خودش میداند و یک کانگورو و یک خرس سیاه را میاندازد در کیفش و زیپ را میبندد و میدود.
وَر نگران استکانش را میبرد در آشپزخانه و منتظر تماس مربی میماند.
بقیه استکانهای خالی روی میز است و من تا ساعت دوازده کلی کار دارم!
پ.ن. اگر فرزند پسر دارید و دلتان لباسهایی با کیفیت بسیار خوب و قیمت منطقی و رنگ و طرح متنوع میخواهد «زیر و تن» رفیق خوبی برایتان خواهد شد.
درباره این سایت