سلام!
لیست کتابهای کودک و نوجوانی که در صفحههای بالا دیدید، بعضی از کتابهایی است که من و یوسف از ابتدا با هم خواندهایم و برخی را بارها خواندهایم و دوست داشتیم و به نظر ما ارزش یکبار خواندن را دارد. آنها که ستاره دارند کتابهایی هستند که بیشتر دوست داشتیم.
و در مورد کتاب نوجوان خودم خواندهام و دوست داشتم و بارها هدیه دادهام.
درباره این لیست که اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۸ نوشته شد، گفتن چند نکته ضروری است:
· از بعضی کتابها چند ترجمه در بازار هست. من ترجمهای را معرفی کردم که خودمان خوانده بودیم. و شاید ترجمه بهتری از آن هم باشد.
· سعی کردم کتابها را بر اساس گروه سنی منظم کنم. اما برخی از کودکان پرخوان هستند و میتوان از گروههای سنی بالاتر هم برای آنها انتخاب کرد.
· احتمالا چاپ برخی از کتابها تمام شده است. میتوانید این کتابها را از کتابخانههای خوب کودک و نوجوان امانت بگیرید و بخوانید.
· سعی کردم به موضوع اصلی هر کتاب اشاره کنم تا والدین و یا مربیها راحتتر انتخاب کنند.
· بعضی از کتابها توضیح با احتیاط بخوانید دارند، که مسایلی همچون مرگ و یا ترس از تاریکی مربوط میشدند. در صورتیکه کودک شما با این مسایل درگیر نیست این کتاب را برایش نخوانید، چون این مساله برای او به وجود میآید.
· اگر میخواهید کتابهای این لیست را برای فرزند خود تهیه کنید، حتما قبل از آن کتاب را تورق کنید تا بدانید با نیاز و سلیقه شما همسو هست یا خیر.
· با توجه به قیمت کتاب و عمر کوتاه خواندن یک کتاب کودک، پیشنهاد میکنم در کتابخانه کودک و نوجوان غنی شهر خود عضو شوید و این کتابها را از کتابخانه امانت بگیرید. و یا از کتابدار بخواهید تا آنها را تهیه کند.
· این کتابها با توجه به سلیقه من و فرزندم تنظیم شده است و برای هر خانواده تجویز نمیشود. فقط پیشنهاد میشود. شما هم لیست بهترین کتابهایی که با هم میخوانید را آماده کنید و در اختیار دیگران قرار دهید تا کتابهای خوب دیده و خوانده شوند.
از اعتماد شما سپاسگزارم.
به امید شادی و موفقیت همه کودکان سرزمینم
چشمهایش را که باز میکند میپرسد «میآیی حیوون بازی؟»
بهانه میآورم که اول صبحانه بعد بازی. و دعا میکنم که یادش برود و بازی دیگری پیشنهاد کند. که من ماهها است از همه حیواناتی که همه جای خانه ما زندگی میکنند و در هر لحظه میتوانند درباره اینکه چطور خودشان را به اینجا رساندهاند شگفتزده ام کنند، بیزارم.
دارم از ایگوانای بزرگی صحبت میکنم که در جعبه کیکی که گذاشته بودم برای کاردستی، خوابیده. و یا از سوسکی که کنار میز آرایشم نشسته و تکان نمیخورد. یا ماری که زیر بالشم پنهان شده. و دایناسور تیغتیغی و دراز گردن و رفیق شفیقشان تیرکس که زیر پتو خوابیدهاند. یا سنجاب کوچولویی که وقت پرزنت طرحم از لای دفتر و لبتابم زمین میافتد. یا تخم دایناسوری که روی کابینت توی آب گرم خوابیده و هر لحظه ممکن است به دنیا بیاید. یا پوسته تخم مرغ شانسی فرمند که در یخچال دارد خنک میشود، تا جوجه داخلش گرمش نشود لابد. و پنگوئنی که در فریزر است. و آفتابپرستی که وسط آشپزخانه راحت است، یا خرس گندهای که باید همراه فیلی و زرافه و جغد و بقیه بروبچهها وقت قصه ظهر روی تختم بخوابند و .
اما به او نمیگویم که از این حیوانات پلاستیکی چینی چه اندازه خستهام! و دلم میخواهد چند روزی برویم به شهری که نه باغ پرندگان داشته باشد و نه باغ وحش و نه کالسکه و گاری و گربه و سگ، و همه حیوانات خودمان را هم خانه جا بگذاریم.
و میدانم تا عوارضی تهران را رد کنیم خودم اولین نفری هستم که داد میزنم آن دلیچه را دیدید؟ چند دقیقه توقف کنیم شترها را ببینیم! یک گله بزرگ گوسفند با دو تا سگ نگهبان!!!
میگویم برای صبحانه چی میخوری؟ میگوید که فرقی نمیکند اما میخواهد امروز که بابا زود رفته و او هم کلاس ندارد جلوی پویا صبحانه بخورد، و تا بیایم مخالفت کنم قول میدهد همه صبحانهاش را بخورد. وَر قانونمندم میگوید «اصلا! عادت میکنه! صبحانه آداب داره!» وَر منعطفم میگوید «چه اشکالی دارد! بگذار از زمانش لذت ببرد.»
دو تایشان را قاطی میکنم و میگویم پس هرچه آوردم باید کامل بخوری! قبول می کند.
تخم مرغ شیرین میآورم و یک ظرف کوچک آجیل و یک لیوان شیر با نِیشیر شکلاتی و یک لیوان آب.
تا من پیامهای صوتیام را ضبط میکنم و یادداشتم را ویرایش میکنم و به چند پیام پاسخ میدهم همه را خورده است.
بالاخره میآید و یادم میاندازد که باید حیوان بازی کنیم! ایدهای ندارد و باید ایده هم بدهم. اما امروز از آن روزهایی است که ویتامین ح جانم کم شده و حس هیچچچ کاری ندارم.
صبح داشتم وسوسه میشدم به مامان بگویم ناهار منتظرمان باشد و بعد پارچهها و ایدههایم را بزنم زیر بغلم و پسر هم سبدش را پر کند از حیوانات باغ وحش و راه بیفتیم. اما وقتی به پوشیدن مانتو و روسری و چادر و جوراب فکر کردم و ماندن در ترافیک و آفتاب و عصر هم تکرار مسیر، کلا پشیمان شدم. از بس که ویتامین ح نداشتم!
بالاخره بازی کردم. قصه زرافه بزرگ را که از باغ وحش رفته بود و کسی نمیدانست کجا. لاکپشتهای لینجار(نینجا) کاراگاه شده بودند تا ردی از او پیدا کنند. حیوانات باغ وحش او را ندیده بودند. فقط اسب آبی شنیده بود که زرافه میخواسته در جشن تولد بچه زرافه شرکت کند. پس کاراگاهان هم تا عصر که تولد بود صبر کردند و خود زرافه با هدیهای که برای بچه زرافه گرفته بود برگشت و همه را از نگرانی رهانید. بعد خواستم برم ناهار بپزم. سرگنجشکی! به اندازه نک گنجشک هم حس نداشتم اما. نگفتم. پسر گفت که کاش از بیرون غذا میگرفتیم. پرسیدم چی؟ مثل همیشه جوجه چینی!
این موجود هجده کیلویی میتواند همه روزهای ماه، هر روز سه وعده جوجه چینی بخورد و بازهم دلش جوجه چینی بخواهد. من نه. گفت پس پیتزا سفارش بدیم! بدم نمیآمد. گفتم بذاریم وقتی بابا آمد. اما دلش میخواست. اما هنوز زود بود. خواستم بازی کند تا وقت سفارش برسد و خودم با کتابم رفتم روی صندلیام.
کمی بعد آمد و صندلی چرخدار را گذاشت روبرویم و نشست رویش و گفت «اصلا بیا حرف بزنیم! خیلی خوش میگذره!»
کتابم را بستم و سریع وَر مربیام در آمد که الان وقتش است! هرم تغذیه را بگو!
درباره هرم تغذیه صحبت کردیم و قرار شد کاردستیاش را بسازیم. بعد روی تخته وایت برد من گفتم لبنیات مثل شیر و ماست و پنیر و . و او نقاشی کرد. تا حوصلهاش سر رفت و خواست لگو بازی کنیم.
قبلش یک غول همبرگر سفارش دادیم با سیب زمینی و سوسیس هات داگ و سیب زمینی کنارش.
داشتم هرم تغذیه را وارونه میکردم. اینهمه کربوهیدرات و چربی بدون یک پَر سبزیجات! داشتم خودم را سرزنش میکردم. پسفردا که بزرگ شود استخوانبندیاش چه میشود؟ خوب شد از سوسیس نخورد. اما کالباس را که خورد! معده کوچکش چطور اینها را هضم کند؟ اصلا نمیشد یک غذای سالم بپزم و این پول را به حساب صبح رویش بریزم؟ و داشتم در ذهنم ادامه میدادم که گفت «چقدر امروز خوش گذشتها! کاشکی ما هم میرفتیم خندوانه شماره هشت را برنده میشدیم و میتوانستیم هفتاد روز از بیرون غذا بگیریم!»
اگر تا اینجای روز به او خوش گذشته بود، چرا باید خودم را سرزنش میکردم؟
من یک مادر کربوهیدراتیه پرکالری و پرقند شده بودم که امروز ویتامین ح بدنش بدجوری پایین آمده بود و چارهای نداشت جز خوشحال بودن.
و ما فردا بهانه دیگری برای شادی پیدا میکنیم. بهانهای به مراتب سالمتر!
سلام!
لیست کتابهای کودک و نوجوانی که در صفحههای بالا دیدید، بعضی از کتابهایی است که من و یوسف از ابتدا با هم خواندهایم و برخی را بارها خواندهایم و دوست داشتیم و به نظر ما ارزش یکبار خواندن را دارد. آنها که ستاره دارند کتابهایی هستند که بیشتر دوست داشتیم.
و در مورد کتاب نوجوان خودم خواندهام و دوست داشتم و بارها هدیه دادهام.
درباره این لیست که اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۸ نوشته شد، گفتن چند نکته ضروری است:
· از بعضی کتابها چند ترجمه در بازار هست. من ترجمهای را معرفی کردم که خودمان خوانده بودیم. و شاید ترجمه بهتری از آن هم باشد.
· سعی کردم کتابها را بر اساس گروه سنی منظم کنم. اما برخی از کودکان پرخوان هستند و میتوان از گروههای سنی بالاتر هم برای آنها انتخاب کرد.
· احتمالا چاپ برخی از کتابها تمام شده است. میتوانید این کتابها را از کتابخانههای خوب کودک و نوجوان امانت بگیرید و بخوانید.
· سعی کردم به موضوع اصلی هر کتاب اشاره کنم تا والدین و یا مربیها راحتتر انتخاب کنند.
· بعضی از کتابها توضیح با احتیاط بخوانید دارند، که مسایلی همچون مرگ و یا ترس از تاریکی مربوط میشدند. در صورتیکه کودک شما با این مسایل درگیر نیست این کتاب را برایش نخوانید، چون این مساله برای او به وجود میآید.
· اگر میخواهید کتابهای این لیست را برای فرزند خود تهیه کنید، حتما قبل از آن کتاب را تورق کنید تا بدانید با نیاز و سلیقه شما همسو هست یا خیر.
· با توجه به قیمت کتاب و عمر کوتاه خواندن یک کتاب کودک، پیشنهاد میکنم در کتابخانه کودک و نوجوان غنی شهر خود عضو شوید و این کتابها را از کتابخانه امانت بگیرید. و یا از کتابدار بخواهید تا آنها را تهیه کند.
· این کتابها با توجه به سلیقه من و فرزندم تنظیم شده است و برای هر خانواده تجویز نمیشود. فقط پیشنهاد میشود. شما هم لیست بهترین کتابهایی که با هم میخوانید را آماده کنید و در اختیار دیگران قرار دهید تا کتابهای خوب دیده و خوانده شوند.
از اعتماد شما سپاسگزارم.
به امید شادی و موفقیت همه کودکان سرزمینم
لینک دانلود لیست کتابهای پیشنهادی
دوستانم از من میپرسند وقتی یوسف کوچک بود چه انیمیشنهایی می دید؟
و یا الان به کدام انیمیشنها علاقه دارد؟
فرصت کردم و لیست کوچکی از بهترین انیمیشنهایی که با هم دیدهایم و هنوز هم تماشا میکنیم آماده کردم.
آن را در پیوست ملاحظه بفرمایید.
البته این لیستی از انیمیشنهایی است که ما دوست داشتیم و با ارزشهای خانوادگی ما همخوان بود.
شما میتوانید لیست دوست داشتنیهای خودتان را بسازید و به دیگران هم پیشنهاد کنید.
صبح دلش درد میکند علت را باهم بررسی میکنیم و راههایی که ممکن است حالش را بهتر کند امتحان میکنیم.
در همین حین میگوید که من امروز مدرسه نمیرم! و وقتی امیدواری میدهیم که حالش بهتر خواهد شد و به مدرسه هم میرسد میگوید شما منو درک نمیکنید!
وَر مشکوک مغزم میگوید: دارد بهانه میآورد مدرسه نرود. کوتاه نیا!
وَر منعطفم میگوید: حالا یک روز هم نرود مدرسه. چی میشی؟
وَر منطقی میگوید: تازه هفته دوم است که مدرسهاش باز شده، راه مدرسه نرفتن را یاد بگیرد هر روز همین بساط است.
وَرهای دیگر هم میآیند و نظرشان را میگویند چای قند پهلویشان را میخورند.
حالا حالش واقعا بهتر شده و به نظرم میتواند به مدرسه برود. اما جلسه میگذاریم. ساعت را نشانش میدهم و میگویم تو همیشه ساعت دوازده تعطیل میشوی و خیلی زود به خانه میرسی و میتوانی طبق قراری که داریم کارتن تماشا کنی، با تبلت بازی کنی و با هم خوراکی بخوریم و ناهار و . .
من درک میکنم که امروز مریض هستی و نمیتوانی به مدرسه بروی تا با دوستانت بازی کنی. اما مدتی که در خانه هستی باید در اتاقت استراحت کنی و شاید دارو بخوری و سوپ هم برایت بپزم. و تا ساعت دوازده که بهتر شوی امکان تماشای کارتن یا بازی با تبلت نیست. حالا میتوانی کمی فکر کنی و تصمیم بگیری.
فکر میکند و میگوید که به نظرش حالش بهتر است و میتواند به مدرسه برود و با شوق لباسهایش را میپوشد و انگار نه انگار که تا نیم ساعت پیش داشت ناله میکرد با خوشحالی از خانه میرود.
وَر نگرانم میگوید: بچه را فرستادی رفت، اما اگر در مدرسه دوباره دلش درد بگیرد چه؟
میدوم دنبال پسر و میگویم هر مشکلی داشتی میتوانی به مربیات بگویی. اگر لازم شد با من تماس میگیرد.
میگوید حتما و خودش میداند و یک کانگورو و یک خرس سیاه را میاندازد در کیفش و زیپ را میبندد و میدود.
وَر نگران استکانش را میبرد در آشپزخانه و منتظر تماس مربی میماند.
بقیه استکانهای خالی روی میز است و من تا ساعت دوازده کلی کار دارم!
پ.ن. اگر فرزند پسر دارید و دلتان لباسهایی با کیفیت بسیار خوب و قیمت منطقی و رنگ و طرح متنوع میخواهد «زیر و تن» رفیق خوبی برایتان خواهد شد.
کتابها میتوانند به کودکان کمک کنند تا خود را در موقعیتهایی که تا بحال در آن قرار نگرفتهاند تصور کنند و به نقشها و فعالیتهایی که در آن موقعیتها بازی خواهند کرد فکر کنند.
در مورد پذیرش فرزند دوم کتابهای خوبی هست که میتوانیم قبل و البته بعد از تولد فرزند دوم برای فرزند اول بخوانیم تا بصورت غیرمستقیم او را در موقعیتی که قرار است تجربه کند و یا همین حالا هم با آن درگیر است قرار دهیم تا بتواند برای حل مسایلش از آنها ایده بگیرد.
من این کتابها را برای یوسف خواندم و برخی از آنها بستر گفتگوی خوبی را برای ما فراهم آوردند.
نکتهای که حتما باید به آن توجه کنید این است که حتما حتما قبلا خودتان کتاب را بخوانید. چون ممکن است آموزههای کتاب با روشهای تربیتی شما تناقض داشته باشد و در لحظه نتوانید محتوای تازهای را جایگزین کنید.
کیست که با کودک همراه باشد و فرانکلین و ماجراهایش را نشناسد؟
این دو کتاب بر اساس چالش فرزند دوم و پذیرش و سازگاری فرزند اول نوشته شده است و به نظرم از نمونههای خوب این ژانر است.
خواهر کوچولوی فرانکلین، و فرانکلین و خواهرش هریت، نوشته پالت بورژوا، ترجمه شهره هاشمی، نشر پیک دبیران، مناسب برای گروه سنی ب و ج
این مجموعه سعی دارد تا به بارزترین مشکلاتی که با آمدن فرزند دوم برای خانواده پیش میآید را به شکلی بامزه و خندهدار بپردازد. اما توصیه میکنم حتما خودتان قبلا آن را بخوانید. شاید لازم باشد بخشهایی را تغییر دهید.
مجموعه من و داداشم، نوشته فانی جولی، ترجمه مرجان حجازیفر، نشر با فرزندان، مناسب برای گروه سنی ب و ج.
این کتاب یکی از بامزهترین و بهترین کتاب هایی است که می توانید با هم بارها بخوانید و لذت ببرید. اطلاع ندارم که کانون پرورش فکری هنوز این کتاب را منتشر میکند یا نه، اما کتابخانههای قدیمی حتما این کتاب خوب را دارند.
ماجرا از این قرار است که مادر نوزاد خیلی خسته است و همه از او میخواهند برود و استراحت کند و آنها مواظب نوزاد هستند. اما کسی نمی داند مشکل او چیست که گریه میکند و هرکس حدسی میزند .
نینی چی میخواد؟ نوشته فیلیس روت، ترجمه منصور کدیور، نشر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مناسب برای گروه سنی ب و ج.
این هم داستان قشنگ دو خواهر
مجموعه من و خواهرم، نوشته لوری نیک، ترجمه، آناهیتا حضرتی، نشر پرتقال، مناسب برای گروه سنی الف و ب.
و داستان خواهر کوچولوی من، نوشته اما چیچستر کلارک، ترجمه شیما شریفی، نشر علمی فرهنگی، مناسب برای گروه سنی الف و ب.
این داستان هم چالش خواهر کوچولو برای سارا است که در نهایت با تدبیر پدربزرگ به نتیجه خوشایندی میرسد.
خواهر کوچولوی سارا، نوشته ورا روزنبری، ترجمه هایده ، نشر فنی ایران، مناسب برای گروه سنی ب و ج.
خب همه خانوادهها هم فرزند دوم دختر ندارند طبیعتا و این یکی داستان خواهری است که به برادر کوچکش رسیده است.
برادر نمیخواهم! نوشته آنت لنگن، ترجمه منیژه نصیری، نشر زعفران، مناسب برای گروه سنی ب و ج.
اما اگر تصمیم دارید خودتان کتابی بخوانید حتما پیشنهاد می کنم این کتاب را بخرید و بخوانید. از این کتاب چند ترجمه موجد است که من این ترجمه و طرح جلد را پسندیدم.
خواهر و برادرهای سازگار، ادل فابر و الین مازلیش، ترجمه سهیلا ابولهدی، نشر رشد.
این کتاب هم قرار است درباره فرزند دوم به شما اطلاع بدهد اما آنقدر نکته تازه ای ندارد که فکر کنید بعد از خواندنش حتما برای آمدن فرزند دوم آماده هستید. اما خواندنش هم می تواند مفید باشد.
فرزند دوم پیامدها و راهکارها، نوشته مگ زبیگ، ترجمه جواد میدانی، نشر صابرین.
باید مادریام را از قالبم در آورم، بشورم و پهن کنم زیر آفتاب.
درزهایی که پاره شده بدوزم و چندجایش را گلدوزی کنم تا هروقت که گلها را می بینم یادم بیفتد آن زمان احتمالا سخت پایدار نخواهد بود.
و جیبهای بسیار بدوزم برایش. جیبهای بسیار!
پیشنهادهایی که در کتابها خواندم بگذارم در یک جیب (هرچند بعید میدانم خیلی به کار بیاید و من مدیریت مادری با آمدن فرزند دوم را به شیوه خودم انجام خواهم داد).
بازیهایی که انتخاب یا طراحی کردهام را بگذارم در یک جیب.
فیلمهایی که انتخاب کردم تنها ببیند یا با هم ببینیم را بگذارم در یک جیب.
فیلمهایی که برای تماشای خودم کنار گذاشتهام تا شبهای طولانی بیداری کوتاهتر شود.
یک جیب برای خوراکیهایی که به آنها نیاز پیدا خواهم کرد.
لیست جاهایی که دوست داریم و میتوانیم با هم برویم.
تسبیحم و ذکرهایی که دوستشان دارم در یک جیب.
میدانم لحظههای بسیاری برای اینکه وقت کافی برای یوسف نخواهم داشت خودم را سرزنش خواهم کرد. باید به کمک دیگران اتکا کنم. و یا بگذارم او هم هزینه برادر داشتن را بدهد و او هم بالاخره این روزهای سخت را پشت سر خواهد گذاشت.
میدانم که حتما زمانهایی هر سه گرسنه خواهیم ماند و فرصت زیادی برای آشپزی نخواهم داشت. باید راهحلهایم را برای آن زمان هم بنویسم و لیستی از تهیه غذاهای اطراف در آورم.
میدانم که فرصت با همسرم بودن کوتاه خواهد شد و نگرانیهای مالی اگرچه روی دوش او خواهد بود، ابرهای اطراف مرا هم تیره خواهد کرد.
و از همه ترسناکتر فرصت خواندن و نوشتنم! فرصت تنها ماندم! حتی یک ساعت در روز!
برای تمام ترسها و نگرانیهایی که حدس میزنم و ممکن است اصلا اتفاق نیفتد و یا بیشتر از اینها باشد که نوشتم میخواهم با خدا معامله کنم.
برکت و رحمت بخواهم و بخواهم دوباره مسلمانم کند. دوباره ایمان بیاورم!
و چوب شعبده بازی را درست زمانهایی که دکمه خشمم بارها و بارها میخورد و صبر و تحملم را کم میکند در دستانم بگذارد و ذهنم را با یک بابیدی، بیبیدی، بو! راه بیندازد.
که کم نخواهود بود لحظههایی که فقط با شعبدهبازی بشود چالشی را مدیریت کرد.
روزهای بعد از آمدن فرزند دوم، همانقدر که ترسناک و ناشناخته است، هیجانانگیز و جالب هم هست.
من چطور آدمی خواهم بود در مواجهه با مشکلات و چالشهایی که اصلا نمیشناسم. یا میشناسم اما مغزم هنگ کرده است و نمیتواند تحلیل کند که این بچه الان فقط گرسنه است. یا خودم فقط نیاز به یک لیوان آب خنک دارم.
کاش فرصت نوشتن داشته باشم.
نوشتن همیشه حالم را بهتر میکند.
هفتهای دوبار صندلی مقدسم را به ن دوست داشتنی میدهم که مربی فرزندم هستم.
پیامبریام را
قسمت میکنم.
کمتر شنیدهام که از واژههای بکن و نکن استفاده کرده باشند.
این کودکان گریزپا میدوند و آنها نیز به دنبالشان.
سوال را با سوال پاسخ میدهند و تا آنجا که خطری تهدید نکند به تجربه دست میزنند و خودشان میفهمند.
کلاس چند سایت دارد که با ابزار ساده ساخته شده. هرکس هر زمان در هر سایتی که میخواهد بازی میکند.
و اگر قرار است همه در فعالیتی هماهنگ حضور داشته باشند، آن فعالیت آنقدر جذاب هست که خودشان بخواهند در آن شرکت کنند.
و نه فقط آنها که ما مادرها هم از پشت اتاق شیشهای دلمان پر میکشد برای بازی و بچگی!
یوسف در چاله پر آب بپر بپر کرد و وقتی خسته شد خاله جای او را گرفت و بپر بپر کرد.
نگفت نپر! هوا سرد است! مریض میشوی!
روی تخته بلند ایستادند، راه رفتند، و پریدند و در خانه از قهرمانیشان تعریف کردند.
امروز دوباره رنگ بازی داشتند.
نگاه حیرت زدهشان ازقاطی کردن رنگها را باید دید!
و شعرهای بامزهای که آخر کلاس وقتی سرشار از خوشی و شادمانی هستند سر میدهند. نامنظم، نادرست اما قشنگ!
وقتی صبح زود چشمهای را باز میکند و با خوشحالی میگوید امروز باید برویم هم نوا! میفهمم آنجا جای خوبی است.
وقتی به یادش میآورم که چند روز دیگر تا هم نوا مانده جیغ شادی میکشد دلم میخواهد این دوره حالا حالاها طول بکشد.
من کودکی بسیار شادی داشتم.
در خانهای بزرگ. بین درختان و گیاهان و گاهی حیوانات.
همراه همه خانوادهام که معمولا کنار هم بودیم.
غبطه نمیخورم.
آرزو میکنم همه کودکان سرزمینم از نعمت داشتن چنین مربیهای دوست داشتنی بهره مند شوند.
یک حس دوگانه عجیب!
از یک طرف دلم میخواست خیلی قهرمانانه دستم را رها کنی و بگویی میبینمت مامان! و وارد کلاس شوی.
از یک طرف دلم میخواست از کلاس بیرون بیایی و سراغم را بگیری. مبادا دوباره فکر کنی گم شدی.
اتفاق افتاد.
کمی از هر دو.
دستم را رها کردی و با دوستانت وارد کلاس شدی. دو ساعت بعد آمدی؛ برای اینکه بیسکوییتت را بگیری.
و من تمام این سه ساعت کنار مادرهایی نشستم که دلشان شور بچه هایشان را میزد.
بعضی مدالهای ستارهای به سینه داشتند. فرزند اولشان مدرسه میرفت و دومی را آورده بودند و شاید به سومی هم فکر میکردند و خیلی هم سرحال و پوستشان هم برق میزد و یک ناخن شسکته هم نداشتند و اول صبحی رژ صورتی براقی هم داشتند.
بعضی بچه اول را آورده بودند و در همان اتاق داشتند بچه دوم را شیر میدادند و در کریر میخواباندند.
بعضی خودشان مربی بودند و به هزار و یک دلیل اینجا را برای گذران اوقات دوستانه فرزندشان انتخاب کرده بودند.
و بحث مثل قلابی مرا از کتابم بیرون میکشید.
مدارس شناختی یا مدارس معمولی؟
میزان یا مفید؟
پیش دو؟ یا هردو؟
هفت سال نشده یا هفت سال تمام؟
در این بین زینب یک ساله خسته شده بود و گریه می کرد و آن چندماهه کوچک تمام مدت با صدای بلند سشوار که از موبایل مامان در میآمد به خواب رفته بود.
کلاس بچه ها آرامتر نبود؟
با پیشنهاد بدهم دو اتاق برای مامانها میگذاشتند.
اتاق گفتگو و اتاق سکوت!
که استیو تولتز، موریس دروئون و و لوئیس کارول حسابی از اینکه توی کیف من نشسته بودند بدون اینکه حرفی بزنند ناراضی بودند. و من هم.
به خیال خودم یک گوشه دنج پیدا کردم و نزدیک مادر دیگر که کتاب قطوری داشت نشستم.
صدایش را از بین ده بچه شنیدم که میگفت من هم با پول هایم کتاب خریدم. یک کتاب خیلی بزرگ! این کتاب را هم خواندهام.
و بعد کلاس خوشمزهها صدایشان را از حیاط با خودشان آوردند و همهجا پر از خنده شد.
وقتی برگشتیم لباست گلی بود. خیلی هم خوب!
و کفشت آنقدر از شالاپ شولوپ کرده بودی خیس بود و مجبور شدی دمپائیهایت را بپوشی. خیلی هم خوب!
و تا به ماشین رسیدیم همه چیزهایی که دلت میخواست را برایم تعریف کردی.
و دیگر نگفتی وقتی از من جدا شدی حس کردی گم شدی. خیلی هم خوب!
حیف که تو مادر نمیشوی پسرم.
اما پدر که خواهی شد انشاالله!
آنوقت اینجا را بخوان. تماشای بزرگ شدنت چه حسی خواهد داشت؟
الهی!
شکرت!
پ.ن. کدام ما قهرمانتر بودیم؟ تو که راحت جدا شدی و گریه نکردی؟ یا من که راحت جدا نشدم و گریه نکردم؟
فکر میکردم هیچ کاری برای تو مهمتر از نوشتن این دفتر نیست.
فکر میکردم کلمهها وقتی نوشته شوند مهمتر از هر اتفاق دیگری میشوند.
اما حالا یک سال و نیم است که چیزی در آن ننوشتم.
نه اینکه کودکیات را از دست داده باشم. نه!
عکس دارم و یادداشت و تقویم و . . اما این مدت اینجا چیزی ننوشتهام.
امروز یک فنجان شیر قهوه درست کردم و خودم را نشاندم روی صندلی آشپزخانه و رواننویس را دادم دستم و نوشتم.
از قبل عید نوشتم و سفر و تعطیلات.
اما ننوشتم که مادری سخت بود.
خیلی سخت بود.
ننوشتم که وقتی تو خوب نبودی حال من بود که خوب نبود.
ننوشتم که هی دارم چشمهایم را میگذارم روی پیشانی تو و خودم را تماشا میکنم.
چقدر جدیام گاهی!
برای اینکه تو هم عادت کنی به خلق ما مردم کهن زیسته.
عادتهایی که با این ستارهها به دست میآوری و آخرش آنقدر زیاد میشوند که خدا نخواهد خورشید خلاقیتت را میپوشاند.
اما چه کنم؟!
چه کنم جز خندهدار کردن عادت کردن این کارهای آدمیزادانه!
چه کنیم که تو هم باید خو بگیری به چنین زیستنی.
کاش اما عادت نکنی. فقط بلد باشی. کاش همیشه شاد باشی.
حتی اگر من نتوانم در این دفتر جلد پارچهای برایت جملهای بنویسم.
عاقبتت بهخیر بچه!
هربار که به کتابخانه می رویم و کتاب امانت می گیریم چند عنوانی هست که بیشتر از بقیه دوستشان داریم و مرتب می خوانیم.
طبیعتا آنهایی که پسر بیشتر دوست دارد بیشتر خوانده می شوند. و من هم اینجا به شما پیشنهاد می کنم.
می توانی مثل یک فیل راه بروی؟
نوشته جودی هیندلی
ترجمه سارا آرین مهر
نشر لک لک(تیمورزاده)
گروه سنی الف
این کتاب به معرفی ویژگی های حرکتی دوازده حیوان و ه می پردازد و کودک را تشویق می کند تا حرکات آن ها را تقلید کنند و صدای آن حیوان را در بیاورند.
از آنجا که بچه های خردسال میل زیادی برای تقلید رفتار دیگر موجودات مخصوصا حیوانات دارند این کتاب را که تصویرپردازی بسیار خوبی دارد را دوست خواهند داشت.
اگر تو بچه من بودی
نوشته فرن هاچکینز
تصویرگر لورا جِی.براینت
ترجمه نسرین وکیلی
انتشارات مدرسه
گروه سنی الف
این کتاب هم به معرفی رفتارها و عادت های حیوانات می پردازد. و از زبان مادر برای فرزندش روایت می شود. درواقع همه اینها قصه هایی است که مادر قبل از خواب برای فرزندش تعریف می کند و آخرین صفحه روی ماه او را می بوسد تا بخوابد.
تصویرپردازی این کتاب هم فوق العاده خوب است! آنقدر که دلت می خواهد در اندازه بزرگ برای اتاق خواب فرزندت از آنها استفاده کنی!
ترجمه این کتاب متاسفانه اصلا خوب نیست و چقدر خوب که بچه های خردسال سواد خواندن و نوشتن ندارند و والدین آنطور که بچه درک می کند و می فهمد قصه را برایش تعریف می کنند.
نگران نباش داگلی بغلی
نوشته دیوید ملینگ
ترجمه نسرین ابراهیمی لویه
انتشارات مبتکران
گروه سنی الف
داگلی یک بچه خرس بامزه است که کارهای جالبی می کند. اشتباهات او آنقدر ساده و بامزه است و تصویرها آنقدر به طنز مسایل داگلی کمک می کند که نمی توانید چندبار آن را نخوانید و هربار نخندید!
راستش کم هستند کتاب های طنز و بامزه برای خردسالان که در عین حال مهارت های کودکی را هم به او آموزش بدهند. و مجموعه داگلی قطعا یکی از بهترین آن هاست.
بله قصه های داگلی یک مجموعه است! یک مجموعه بامزه برای لحظات خوش والدین و بچه های خردسالشان!
درباره این سایت